امشب هم به نیمه رسید
بسم الله الرحمن الرحیم
دیگر نه تابی مانده ، نه توانی ... ! می لرزند ، درست شبیه دانه مروارید های روی گونه ام ، می لرزند ... دست هایم ، دست های عزیزم ... دست های نازکم ... کجاست آن عطر بهارنارنج ؟! کجاست آن سرخی و طراوت .. دست هایم دیگر تاب نوشتن ندارند ... در رگ و پی شان واژه جریان دارد و دیگر نای بلند شدن ندارند ... دست هایم خسته اند ... بی حسند ... دلشان خواب می خواهد ... دلشان آرام و قرار می خواهد .. دلشان ...
پشت سرم می سوزد ... دیگر توان اشک ریختنی نیست ... دو قطره ای که می بارم ، این چشم های لعنتی شروع می کنند به سوختن و سوختن و سوختن و تا خود صبح روی هم نرفتن و تورم و تورم و تورم ...
نای نوشتن نیست ، توانی نیست و رمقی ... این نوشته را به نیمه نرسیده ، تورم چشم های سرخ و لرزش بی وقفه ی دست های رنگ پریده و سوزش بی رحمانه ی پشت سرم ، به پایان می برند ... ! و نشد که امشب هم سبک شوم ...
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :